بهراد كوچولو مريض شد
روز چهارشنبه كه از اداره برگشتم شبش مهمون داشتم خانواده همسرم بودن همه چيز خيلي خوب بود ساعتهاي 1 شب بود كه با صداي گريه بهراد بيدار شدم و ديدم كه پسرم تب شديدي داره سريعاً سجاد وبيدار كردم بهش قطره استامينوفن دادم پاشويش كردم و خوابوندمش ولي خودم بالاي سرش بودم صبح سجاد رفت اداره و من بيدار شدم و ديدم كه بازم بهراد تب داره زنگ زدم داداشم اون اومد و با هم برديمش درمانگاه خيلي اضطراب داشتم بهراد تو تب داشت ميسوخت و من نميتونستم كاري بكنم بالاخره بعد از اينكه دكتر معاينش كرد داروهاشو گرفتم و شروع كردم به دادن داروهاش همون موقع كه از دكتر برگشتم تلفن خونمون زنگ خورد و متاسفانه خبر بدي به من دادن اونم مرگ مادربزرگ همسرم بنده خدا شب قبلش مجدداً ت...
نویسنده :
یه مامان که عاشق پسرشه
13:02